به نام خدا
امروز رفتیم منزل مادر سوسو(سوسو همان یوسف ماست)! اهل فریدن (فریدون شهر) اصفهان هستند. در مورد گرجی های فریدن کوتاه بگویم که اینها در اصل اهل گرجستان هستند و در فتوحات شاه عباس به لطف ایشان به زور(!!!) به فردین آورده شدند. در اینجا سالیان بودند و تقریباً ایرانی شدند. در قرن اخیر عده ای به گرجستان بازگشتند. در کل تعامل فرهنگی جالبی صورت گرفت. خانواده سوسو هم از همین ها هستند که حدود 40 سال پیش به وطن اصلیشان یعنی گرجستان بازگشتند. در هر صورت سوسو فارسی می داند. البته 6 ماه بیشتر نداشت که از ایران آمد اما دوباره برای چند سال ایران بود. الآن هم بیشتر مترجمی می کند. چند خواهر و برادر دارد که کلاً پزشک هستند!
همسر و فرزندی کوچک هم دارد.
مادرش هنوز فارسی می داند البته اندکی سخت صحبت می کند. حدوداً 60 سال دارد. منزلشان ویلایی است در شهرهای اطراف(اسم شهرش سخت است!) جای زیباییست. همه نوع میوه دارد: انگور، گلابی، سیب، انار، فندق، آلو، گوجه سبز، توت، گردو و... حسابی پذیرایی شدیم. یک مهمان هم از ایران داشتند.
زندگی سختی داشتند اما شکر خدا الآن تقریباً زندگی خوبی دارند.
مسلمانان در اینجا در فقر اطلاعات هستند البته فریدنی ها از آنجا که در ایران بودند بیشتر می دانند وبه قول خودشان مجتهدند نسبت به دیگر مسلمانان.
چوچخلا هم آوردند. همیشه می دیدم در شهر اما جرأات خوردنش را نداشتم!!!
احتمالاً اگر چوچخلا را به شما تعارف کند و نخورید احتمالاً همچنین گفتگویی پیش آید:
شما آرد می خورید؟
_بله!
شیره انگور؟
_بله!
گردو چی؟ می خورید؟
_بله!
به خدا باور کنید ما هم نخش را نمی خوریم!
حالا چوچخلا مر کب از همان موارد فوق است و خودش شبیه به نوشمک و یخمک و از این چیزها! البته یک نخ هم دارد. به دلیل همین نخ خارجی ها فکر می کنند شمع است!
صحبت های جالبی شد از ایران آن زمان و مسلمانان و ... که یارای نگاشتنش نیست! ان شاءالله تشربف می آورید خودتان می پرسید!
این عکسها از باغشان است:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر