2 روز قبل غذاها را سفارش دادیم و قرار شد که طبقه بالا را کلاً به ما اختصاص دهند. همه(؟؟) 30 نفر می شدیم.
همه(؟؟؟) را دعوت کردیم و با خیال راحت آماده مهمانی شدیم. تنها کاری که با مادر گرامی بود زحمت برنج بود! (حالا برنج داستانش چیست؟) در مورد برنج گرجی ها مثل خیلی دیگر از مردم دنیا و برعکس ما ایرانیها و چندی دیگر از شرقی ها علاقه چندانی به خوردن غذای فوق العاده مغذی برنج ندارند(!) و به قول دوستی به ویتامین فکر می کنند(!) البته چیزهایی یافت می شود که نوعی برنج است اما اصلاً جالب نیست و از طرف دیگر خیلی کم است برای ما!
در هر صورت برنج را آماده کردیم و راهی شدیم.
قرار بود مهمان ها همه(؟؟؟) ساعت 2 بیاید که اندکی کم و زود آمدند. این هم نمایی از غذا ها که... نمی گذارم تا دلتان آب نیفتد!(عکس ندارم توجیه می کنم!) به جایش از میز عکس می گذارم.
بعد از غذا هم چای با فلسفه وجودی چای!
چای با استکان کمر باریک و از این شیرینی ها(همان باقلوا!)
در مورد گارسون ها و خدمتکاران گرجی باید بگویم که فوق العاه زحمت کش اند. تقریباً همه خانم هستند و در کارشان خیلی دقت دارند. آنچه که در اینجا برای من خیلی جالب است جمع کردن ظروف است. خدمتکاران میز را دقیق زیر نظر دارند و به محض اینکه شما غذای ظرفتان تمام شود ظرفتان را به سرعت بر می دارند و در صورت نیاز جایگزین می آورند. (به قول دوستی مثل قرقی_اگر درست املاء کرده باشم!_) خوبی این کار این است که میز همیشه منظم و تمیز است و بدمون ظروف اضافی. ایرادش هم یکی این است که به زحمت می افتند(دو دقیقه اومدیم خودشان را ببینیم از صبح تو آشپزخونه هستن!) و دیگر اینکه برای ما یکم سخت است و معذب می شویم البته کم کم عادت می کنیم!
در کل فوق العاده متین و با دقت هستند.
شکر خدا مهمانی خوبی بود به لطف امام حسین (ع).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر