۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

گذر از ترکیه

به نام خدا
چهارشنبه صبح خروس خوان با برادر و حسین آقا راه افتادیم.
از مسیر قزوین و زنجان به تبریز و سپس به ماکو رسیدیم. خاطرات زیاد است که رمقش نیست خودتان تصویر کنید! شب تصمیم گرفتیم در ماکو بمانیم. در یک هتل تقریباً خوب. صبح ساعت 4:30 بیدار شدیم به طرف بازرگان. مرز وحشتناک شلوغ بود حدود 3 ساعت مشغول بودیم تا از ایران بیرون شدیم( یک دقیقه هم زودتر خارج شویم....!) دوری از وطن است و...!!!
ورودی ترکیه از آنجا که ما با زبان شیرین ترکی در حد آجر آشنایی داریم مشکلات آغاز شد! البته 30 میلیون لیره رشوه کار را راه انداخت! ماشین را بیمه کردیم و سوی راه روان شدیم. البته 5 لیتر بنزین قاچاقی ما هم توسط برادران کشور دوست و همسایه مصادره گشت! حالا پس فردا ما بیایم منصبی بگیریم ما را قاچاقچی بنزین می خوانند!
خوب حدوداً ساعت 8 صبح به وقت ایران در ترکیه بودیم از دوغو بایزید و ایغور و ایغدیر و قارص به سمت شهر مرزی پوسوف رفتیم. در راه پر از برادران ایست بازرسی بود. یک سرباز که بازرسی می کرد از انتخابات پرسید و نمی دانم به چه قرینه ای مرا از یاران میر حسین خواند! عجب استعداد دارند این برادران ترکیه ای! خدا حفظشان کناد!
در ترکیه چندان تامل نکردیم اما در کل زیبا بود. حدود ساعت 2 به پوسوف رسیدیم. بین ترکیه و گرجستان بر بالای تپه هایی زیبا.
چند کیلومتر بعد از پوسوف مرز بود. برعکس مرز ایران مرز فوق العاده خلوتی بود. مدارک و پاسبورت ها را نشان دادیم. در آنجا یک راننده ایرانی را دیدم که کمک زیادی کرد. این مرز را هم رد کردیم و به کشور دوست و همسایه(!) رسیدیم! گویا وطن است. رنگ و بویش آشناست. واله اولین شهر پس از مرز است. شغل مردم اکثراً کشاورزی است. مزارع سرسبز و پربار است. تعدادی مسلمان هم دارد. ما در هیچ یک از شهرها توقف نکردیم جز مدت کوتاهی برای نماز و نهار. بعد از واله، شهر مهم بورژومی است که ابهای معدنی معروفی با همین نام هم دارد که به قول یکی از اساتید 10000000(نمی دانم چند تا صفر داشت!) خاصیت دارد!
بعد هم خاشوری و سپس گوری. گویند که روسها در حمله اخیر حتی به گوری هم رسیده بودند. بعد هم تفلیس. در میان راه باران بسیار شدیدی گرفت. در هنگامی که نا هار می خودیم 4 جوان که از شنا در رودخانه آمدند مثل اکثر جوانان گرج درخواست "سیگارتی" کردند که حسین آقا اجابت کرد و 4 رامتین شکلاتی هم مضاف بر آن هبه کرد.
اوخر پنج شنبه به تفلیس رسیدیم و در اوایل شهر واقف و پدر را دیدیم.
شکر خدا سفر خوبی بود.
امروز جمعه است. صبح به پارک میزوری رفتیم سپس سری به MAC زدیم تا گلایه نکنند چرا چند وقت است نیامدید!!!
بعد هم اندکی با پدر و واقف گشتیم و...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

به اشتراک بگذار!

Share |