امروز یکی از خاص ترین مهمانیهای زندگی را تجربه کردم! در مورد مهمانی بعداً توضیح می دهم.
فردا صبح زود عازم ایران هستیم. البته چند روزی طول می کشد.
خوشحالم! دوستان منتظرند!(گاو و گوسفندها هم ردیف!!!) هر چند اینجا خیلی خوب بود و هست اما...
به نام خدا
بعد از غذا هم چای با فلسفه وجودی چای!
چای با استکان کمر باریک و از این شیرینی ها(همان باقلوا!)
در مورد گارسون ها و خدمتکاران گرجی باید بگویم که فوق العاه زحمت کش اند. تقریباً همه خانم هستند و در کارشان خیلی دقت دارند. آنچه که در اینجا برای من خیلی جالب است جمع کردن ظروف است. خدمتکاران میز را دقیق زیر نظر دارند و به محض اینکه شما غذای ظرفتان تمام شود ظرفتان را به سرعت بر می دارند و در صورت نیاز جایگزین می آورند. (به قول دوستی مثل قرقی_اگر درست املاء کرده باشم!_) خوبی این کار این است که میز همیشه منظم و تمیز است و بدمون ظروف اضافی. ایرادش هم یکی این است که به زحمت می افتند(دو دقیقه اومدیم خودشان را ببینیم از صبح تو آشپزخونه هستن!) و دیگر اینکه برای ما یکم سخت است و معذب می شویم البته کم کم عادت می کنیم!
در کل فوق العاده متین و با دقت هستند.
شکر خدا مهمانی خوبی بود به لطف امام حسین (ع).
و این شعر فوق العاده که گویا در استقبال سعدیست اما نمی دانم از کیست!
روزی که با تو بودم در زیر چتر باران* گفتی: خوش است بودن، گفتم: کنار یاران!
روزهای خوبی ست.
همه چیز خوب! همه چیز.
شکر خدا! هزاران بار شکر خدا!
امیدوارم دوستانم (و نیز دشمنانی که ندارم!) هم روزهای خوبی داشته باشند.
ماه شعبان هم آمد. ما را فراموش نکنید.
از باران می گفتم. حدود یک ساعتی در پارک بودیم، حسابی خیس شدیم! سعی کردم چند عکس بگیرم اما محافظ لنز دوربین را نیاوردم و موفق نشدم عکسهای خوبی بگیرم. چند عکس معمولی گرفتم تا طراوت را به شما هدیه بدهم.
همه فرزندان مثل خیلی دیگر از گر جی ها چند زبان بلدند. یکی از دختران آقای واقف 5 زبان می داند!
خوب اسلام این خانوانده هم چندان چیز بیشتری از بسیاری دیگر آذری های گرجستان ندارد. البته ایمان بالایی دارند و اطلاعات تقربا خوبی اما نباید انتظار دشت که عبادات را _ آنچنان که که و بیش در ایران هست_ به جای آورند!
خوب مهمانی فوق العاده بود. در کل رفتن به منزل یک شخص با یک فرهنگ دیگر _که شاید خود فرهنگ او ترکیبی از فرهنگ های آذری، گرجی و روسی است_ جالب است اما فضای صمیمی مهمانی و آنان در عین احترام و تشریفات عالی و بی تکلف شاید کمتر در همچنین مهمانی هایی در ایران برای من دیده شود.
سخن از خاطرات شد. مثلاً از حضور پدر آقای واقف در ارتش شوروی در جنگ جهانی. سخن ها گفته شد تا رسیدیم به سال تولد. همینطور سالها را می پرسیدیم تا به خانم آقای واقف رسیدیم.
پدر از آقای واقف پرسید: خانم شما متولد چه سالیست؟
آقای واقف با حالت خاصی گفت: من اون موقع نبودم!!! (البته به نظرم در بیان من نمکش نرسید!)
آقای واقف هم ساز زد هم خواند! خوب هم نواخت و خوب هم خواند!
حدود دو ساعت سر سفره ناهار بودیم. هر آننچه بود از خوردنی آوردند! شاهانه اما بی تکلف!
از خاشاپوری گرجی تا بلینی روسی و دلمه ترکی. بالآخره هم موفق به خوردن خینگالی شدیم! البته اصلاً نسبت به دیگر اغذیه جالب نبود! اصلاً!
از مرغ و نوعی قارچ و انواع نوشیدنی_البته حلال!!!_ و نیز دسرها و میوه ها! دلتان را به آب نیندازم!
مهمانی خوبی بود. واقعا! محبت یک خانواده گرج را احساس کردیم.
این هم نمایی از سفره! البته بارها تجدید شد! ان شاءالله سفره شان همواره پربرکت باد!
از نکات جالب مباحث انتخابات ایران است در گرجستان! موج سبز در گرجستان چه می کند! بعد از لباس مشکی که در اینجا بسیار پرطرفدار است رنگ سبز رنگ مورد علاقه اینان در لباس است. اما این بار گویا وقعاً موج سبز بود. در حیاط همین کلیسای بزرگ متسختا جوابی گرج مچ بند سبز داشت! سندش هم موجود است! تصویر زیر را مشاهده کنید:
قبل از اینکه سوار ماشین شویم من تنها کنار ماشین بود. خانمی حدوداً 30 ساله نگاهی به پلاک ماشین کرد بعد در حین رد شدن مرا دید و...
are you from iran?
yes.
i like iran!
do you go to iran?
yes i went to iran 2 years ago and...
ایراد گرامری نگیرید که شبیه به این بود و من ادعایی در انگلیسی ندارم!
ما در این گفتگو که از یکسو... حسین آقا ما را دید! پرونده سازی شروع شد. حالا خوب است شکر خدا هم من صاحب محاسن بودم هم خانم سن و سال دارد بودند!
نمایی از دهات شیخ مهدی: