دیروز پس از سالها (اگر بگویم 8 یا 10 سال خیلی بیراه نگفتم) دوچرخه سواری کردم!
دوچرخه برادر خانمم را که تازه خریدند گرفتم و زدم بیرون.
در خودم نمی دیدم که زمانی دوباره پا به رکاب شوم و اینقدر با شور و شوق دوچرخه سواری کنم. گویی ناگهان کودک (نوجوان؟؟؟) درونم زنده شد. یاد اولین بارهایی که دوچرخه سواری را از حمید (همسایه قدیممان) یاد گرفتم افتادم. یک بار هم از دم خانه سوار شدم و سرازیری را مستقیم و بدون ترمز (دستی؟!) رفتم تا وسط تیر چوبی برق و نقش بر زمین شدم! (اثر این اصابت همچنان بر آن تیر هست) گویی نمی دانستم که دنیایی واقعی زمینی ها حد و مرزی دارد و باید ترمز هم گرفت. از آن به بعد با ترمز بیشتر آشنا شدم. هر چند به نظرم انسانها ذاتاً رابطه خوبی با ترمز و مرز ندارند. بگذریم.
هوای بهاری اصفهان علی رغم عدم حضور زاینده رود مفرح ذات است، من هم به سمت مرده رود راه افتادم، موسیقی این روزها* را هم گذاشتم* و همراه با کودک درونم رهسپار خیابانهای ساحلی شدیم. احساس می کردم که انرژی همه سالهای گذشته ام برگشته و می توانم دوباره کارهایی نیمه تمام را به پایان برسانم.
جای همه دوستان خالی، دوست نداشتم هیچ گاه تمام شود، بعد هم رفتم یک ظرف بزرگ فرنی** گرفتم و با هزار مکافات به منزل آوردم و نوش جان کردیم!
جای همه دوستان پا به رکاب خالی.
به خصوص استاد موسی پور***، آقا فرید رزمیار، طه، سهیل و همه دوستان خوب دیگر!
*. توصیه می شود از اینجا بشنوید.
**. 500 تومان هم به آقای محققیان بدهکارم! (نوشتم یادم نرود)
***. استاد موسی پور با اینکه عاشق دوچرخه سواری هستند جز مخالفان (منتقدان؟!) این تفریح هم هستند و این تناقض درونی همه عشق هاست.
****. عکس هم اگر شد خواهم گذاشت.
دوچرخه برادر خانمم را که تازه خریدند گرفتم و زدم بیرون.
در خودم نمی دیدم که زمانی دوباره پا به رکاب شوم و اینقدر با شور و شوق دوچرخه سواری کنم. گویی ناگهان کودک (نوجوان؟؟؟) درونم زنده شد. یاد اولین بارهایی که دوچرخه سواری را از حمید (همسایه قدیممان) یاد گرفتم افتادم. یک بار هم از دم خانه سوار شدم و سرازیری را مستقیم و بدون ترمز (دستی؟!) رفتم تا وسط تیر چوبی برق و نقش بر زمین شدم! (اثر این اصابت همچنان بر آن تیر هست) گویی نمی دانستم که دنیایی واقعی زمینی ها حد و مرزی دارد و باید ترمز هم گرفت. از آن به بعد با ترمز بیشتر آشنا شدم. هر چند به نظرم انسانها ذاتاً رابطه خوبی با ترمز و مرز ندارند. بگذریم.
هوای بهاری اصفهان علی رغم عدم حضور زاینده رود مفرح ذات است، من هم به سمت مرده رود راه افتادم، موسیقی این روزها* را هم گذاشتم* و همراه با کودک درونم رهسپار خیابانهای ساحلی شدیم. احساس می کردم که انرژی همه سالهای گذشته ام برگشته و می توانم دوباره کارهایی نیمه تمام را به پایان برسانم.
جای همه دوستان خالی، دوست نداشتم هیچ گاه تمام شود، بعد هم رفتم یک ظرف بزرگ فرنی** گرفتم و با هزار مکافات به منزل آوردم و نوش جان کردیم!
جای همه دوستان پا به رکاب خالی.
به خصوص استاد موسی پور***، آقا فرید رزمیار، طه، سهیل و همه دوستان خوب دیگر!
*. توصیه می شود از اینجا بشنوید.
**. 500 تومان هم به آقای محققیان بدهکارم! (نوشتم یادم نرود)
***. استاد موسی پور با اینکه عاشق دوچرخه سواری هستند جز مخالفان (منتقدان؟!) این تفریح هم هستند و این تناقض درونی همه عشق هاست.
****. عکس هم اگر شد خواهم گذاشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر