پلک فرو بستی و دوباره شمردی فرصت پنهان شدن نبود، تو بردی من که به پیروزی تو غبطه نخوردم چون که شکستم چرا دریغ نخوردی؟ دست تو را با سکوت و بغض گرفتم دست مرا با غرور و خنده فشردی این همه قصه تو بود که یک عمر از همه دل بردی و دلی نسپردی خاطرهها رفتهاند خاطرهي من پس تو چرا مثل خاطرات نمردی
چي شدي امين جان؟ تلخ شدي برادر، فراموش كن فراموشكردنيها رو گرچه خودم نتونستم اين كار رو بكنم. داري اذيت ميشي. نميدونم چيه. امين جان كلا حالم گرفته شد از روزهاي بيخاطراتت.
8 صبحه اينقدر داغوني بي خيال همه ازاين خاطرات دوست نداشتني دارن
پاسخحذفپلک فرو بستی و دوباره شمردی
پاسخحذففرصت پنهان شدن نبود، تو بردی
من که به پیروزی تو غبطه نخوردم
چون که شکستم چرا دریغ نخوردی؟
دست تو را با سکوت و بغض گرفتم
دست مرا با غرور و خنده فشردی
این همه قصه تو بود که یک عمر
از همه دل بردی و دلی نسپردی
خاطرهها رفتهاند خاطرهي من
پس تو چرا مثل خاطرات نمردی
چي شدي امين جان؟ تلخ شدي برادر، فراموش كن فراموشكردنيها رو گرچه خودم نتونستم اين كار رو بكنم. داري اذيت ميشي. نميدونم چيه. امين جان كلا حالم گرفته شد از روزهاي بيخاطراتت.