به نام خدا
سلام...حتما می خواهید بپرسید دیروز چه خبر بود؟؟؟
می دانم این سئوال در ذهن یکایک شماست.(!!!!!)
اصرار نکنید می گویم.
دیروز صبح تربیت بدنی 2 داشتیم(حال اینکه چرا ترم آخر بماند! از الطاف دوستان است) من حدود 7:15 امیرآباد بودم (از کن تا آنجا) و علی سر قرارمان آمد فقط 1 ساعت دیرتر! (بنده خدا حق داره راهش دوره!!!!) بماند که بهانه دوست اقای کارگردان بود!
جناب استاد نیامد و چند ساعتی علاف(ابو محب علاف!!!) شدیم.
در باغ مهندس داماد به فرمایش عمو پله می ساخت. پس از ساعتی اصرار و اجبار و تهدید علی را راضی کردم که با هم به باغ روانه شویم . از کارگردان هم دعوت کردیم ایما مهمان داشت.
آمدیم خانه و سپس رهسپار باغ شدیم.
رفتیم دیدم مهندس چه کرده است!!! آدم یاد باغهای معلق بابل می افتد. کمکی کردیم و کاری از علی کشیدیم! کار کشیدنی. برادر آبگوشتی را که محصول مشترک من و خواهر بود، آورد باغ. ابگوشت نبود! یک اتقلاب مسلحانه بود. دیگر زیاد نگویم که...
سبزی و سنگک و ترشی و...
و بعدش هم که امتدادش...
علی 5 باید میرفت سالن. دید کار زیاد است. زنگ زدیم جناب کارگردان! عجب انسان شریفیست این موجود! آدم یاد زعفران می افتد و یاد بچه های معصوم براکوه...(!!!) حالا بنگلادش تحویلش نگرفتند کن که تحویل می گیرند. خودم سال آیند جشنوراه کن(خرمالوی کن!!!) دعوتش می کنم.
کارگردان پذیرفت و علی بماند.
به کار ادامه دادیم. ما هم دستی رسانید و به خوبی و خوشی کار در کمترین زمان ممکن تمام گشت.
من و علی پیاده برگشتیم خانه مادر و نمازی به کمر مبارک زدیم و با برادر و علی.ح سوی امیر آباد روانه شدیم.
علی رفت سراغ کارگردان.
ما هم به کمیل فدرر پیوستیم و ساعتی در کنار حضرتش تلمذ کردیم و شامی زدیم و بازگشتی و خوابی.
خواب هم یادم نیست چی دیدم!
احتمالا کارگردان را در بهشت دیدیم!
عکس هم ندارم!
التماس دعا
یا علی
سلام ...
پاسخحذفاز اینکه خیل مشتاقان را اذ این بیشتر در صف انتظار نگه نداشتی ممنون.
اولش خیلی برام خنده آور بود.
ابو محب علاف !!!خدابیامرزاد ابوالهذیل را.
یه دوستی داشتم(فکرکنم شماهم داشته باشی) میگفت هنوز جرات نکرده ام به خود بگویم کارگردان.
راجع به یه تیکش بگم:دیر زمانی هم سایه ی آفتاب، بودم؛ من، سلهاست که مرده ام.
بچه های معصوم به همراه ...(!!!) گونه ای استقرای ناقص است،از شما بعیده...(!!!!)
خوشم از خوشیتان.
احتمالاً کارگردان هم در خاب ،صنمی را با خنده (خنده؟!)برلب دید، صنم گفت هنوز زنده ای؟ بمیر؛ وکارگردان نمی دانست بخندد یا بگرید.
یاعلی
التماس دعای شدید.
...ق.